رفتم تو حیاط بیمارستان تا سرم بابا تموم شه.نشستم رو نیمکت یه پلاستیک یخ اون گوشه بود.یه پسری گفت خانوم پلاستیک یخ کو؟گفتم اون آقا برد.
گفت،انگشتم توش بود!
اینجوری بودم😨
که یهو یه پرستاری با یه تخت اومد تو حیاط گفت،فلانی بیا جنازه رو ببریم سردخونه!
پاهام قفل شده بود.
رسما وسط یه پلان فیلم جنایی بودم!
3 days ago