🙂‍↕️ ‌ سلام از اونی که میره و هزار سال بعد می‌گرده به غریبه‌های عزیز توی مهمونی شلوغ!

روز بد و هفته‌ی نسبتا خوبی تموم شد؛ شب بخیر

به‌به‌به! ببین کی اینجاست 😍 @mahdey.bsky.social

۸:۵۲ رسیدم شرکت و تا الان ۳ بار گریه کردم. طبیعیه؟

امروز حالم بده و می‌خوام تو قیافه باشم!

روزگار غریبی‌ست نازنین... #رادیودرون

هرچه در گوش زمین و آسمان گفتم، نشد! ❤️‍🩹

یه جور امروز بدوبدو کردم و روی موج بودم که الان نمی‌تونم بخوابم از شدت بالا بودن آدرنالین. خوبه یا بده؟ نمی‌دونم :)

۹ ✅ ۱۰ ✅ جلسه تموم شد و نشستم پیش دوست قشنگم. روز عجیب تموم شد؛ امید که فردا دیوونه‌وار نگذره!

-مع‌الاسف و با شرمساری- این غزل تنها غزل سعدیه که حفظم! ‌ ‌جوان که بودم بیت اولش رو دوست داشتم که می‌گه: بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی هست وگر خطایی هست الان این بیتش رو دوست دارم که میگه: به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید وگر به کام رسد همچنان رجایی هست -هعی؛ پیر شدیم واقعا 🥲-

۷ ✅ ۸ ✅ ماشین رو گرفتم. پارچه رو هم خریدم. برم خونه یه چای بخورم و آماده شم واسه جلسه آنلاین.

۶ ✅ جلسه دوم هم به خوبی تموم شد. برم ماشینم رو بگیرم 🤞🏻

۵ ✅ تسک‌ها تموم شد؛ توی جلسه‌م و کله‌م خرابه راستش رو بخواهید!

۴ ❌ ساعت ۲ گذشت و تسک‌هام تموم نشد؛ تا قبل جلسه ولی تمومش می‌کنم 🤲🏻

۳ ✅ کارم سر پروژه تموم شد. دارم برمیگردم دفتر 😁

۲ ✅ جلسه رو تموم کردم. بدو بدو دارم میرم سر پروژه

۱ ✅ ماشین رو گذاشتم تعمیرگاه دارم میرم دفتر 🤞🏻

فردا خیلی کار دارم. صبح باید ماشین رو ببرم بذارم تعمیرگاه ۱۰ جلسه دارم ۱۱ باید سر پروژه باشم تا ۲ باید سه تا تسک انجام بدم ۳ جلسه دارم ۵ یه جلسه دیگه دارم ۶ باید برم ماشین رو بگیرم قبل ۷ باید پارچه بخرم این وسط میخوام دوستم رو ببینم و ۸ هم یه جلسه آنلاین دارم دعا کنید زنده بمونم 🫨🫠🤞🏻

کاش می‌تونستم عکس‌های کلاس اریال رو همه جا منتشر کنم!

یکی بود که منو می‌برد سفر. - آیتم ششم از لیست آرزوها -

بچه‌ها من جدی وقت زندگی‌کردن ندارم؛ فقط دارم می‌دوم!

۳ دقیقه وقت دارم تصمیم بگیرم ناهار چی سفارش بدم. 🫠

رابطه‌ش با من ولی عجیب‌تره وقتی ایران نیست فقط داریم کل‌کل می‌کنیم باهم وقتی میاد می‌شینیم سیگار می‌کشیم و خوش و بش می‌کنیم 😁🤞🏻

همه ما در شرکت با آقای owner رابطه عجیبی داریم. هم مهربون و خوش‌اخلاقه؛ فلذا دوستش داریم هم زیادی گیر الکی میده و غر میزنه؛ فلذا خسته‌مون می‌کنه. حالتی از مهر و نفرت توامان :))))

جدیدا بیشتر از قبل میرم تئاتر و آدم خوشحالتری‌م 😌

از در وارد شد. به همه گفت سلام سلام. و اومد نشست کنااار من 🫠😁

اومد بالاخره

شاید برای شما مهم نباشه ولی من ناراحتم که هیچی از این شرکت و محل کار جدیدم نمی‌دونید!

وضعیت هر روز من در «آفیس»:

آقای owner هنوز نیومده و خوشحالم! 😁

شب خوبی بود؛ رفتیم تئاتر؛ هدیه گرفتم و معاشرت با کیفیت داشتم. حالا آماده‌م برای رویایی فردام با owner شرکت که بعد ۳ ماه اومده ایران!

بچه‌م تهران نیست؛ فلذا غم و رنج مدام رو امروز هم داریم!

باید به همان جایی که بودم برگردم؛ اجتناب از کلام و میل به عزلت…

فردا باید برم بچه‌م رو ببینم، روحم زنده بشه!

فرو‌پاشی روانی پشت در اتاقمه؛ منتظر ثانیه‌ای غفلته که بیاد سراغم!

مثلن صبحش باهاش حرف میزنی و شبش زنگ میزنن میگن توی کماست و دیگه صداش رو نمیشنوی …

دارم براونی درست میکنم! -گفتم شاید بخواهید بدونید-

بدی‌ش اینجاست که غالبا نمی‌دونی کدوم دفعه آخرین باره! ‌ - مثلا وقتی تو جاده‌ رشت به تهران پشت فرمونی و می‌خندی نمی‌دونی که این آخرین سفر دو نفره‌تون میشه. - وقتی بغلش می‌کنی و میگی خداحافظ نمی‌دونی دفعه دیگه‌ای برای دیدنش وجود نداره - یا وقتی هدیه‌ای که برات خریده رو با ذوق باز می‌کنی نمی‌دونی این آخرین کادوته

شاید حالم زیاد خوب نباشه، شاید چالش‌ها و فشار کارم خیلی زیاد شده باشه، ولی خوشحالم که از اون محیط سمی اومدم تو یه فضای کاری که دوستش دارم. -عکس و متن مربوط-

ببین چه طوریه که منتظرم زودتر فردا شه برم سر کار!

تا رسیدم علی گفت خواب بودی تا حالا؟ گفتم نه چطور؟ اشکان گفت پف چشماش رو میگی؟ گریه کرده مشخصا. اون هفته هم گریه کرده بود همین شکلی بود!

بهش گفته بودم برای جمعه‌مون تو برنامه بریز. الان تکست داده ساعت ۹ فلان رستوران باش. رزرو کردم. بچه‌ها هم میان. -😒😒-

GPT! کارآمدترین موجود زندگیمه!

- چرا صدات اینطوریه؟ + تازه از خواب پاشدم چیزی نیست. • قدیما انگار بهش دروغ نمی‌گفتی + قدیما اگه دروغ می‌گفتم می‌فهمید! -برشی از یک مکالمه واقعی-

آرامش می‌خوام!

- چه‌طوری در روز ۱۲ لیوان آب می‌خوری؟ + مجبورم؛ باید بغض‌هام رو به زور آب قورت بدم که بتونم نفس بکشم! -برشی از یک مکالمه واقعی-

من اینجوری ام که : هی هستم ، هی هستم ، هی هستم... ولی یهو دیگه نیستم دیگه هیچ وقت نیستم :)

۴ ماه پیش مصاحبه می‌رفتم؛ الان ۳ ماه و نیمه، جایی مشغولم که توش خوشحالم. ۴ ماه پیش دغدغه‌م تغییر شغل بود الان ۲ ماهه درگیر بیمارستان و نگرانی برای یکی از عزیزانم هستم. ۴ ماه بیش بچه‌مون تاتی‌تاتی می‌کرد الان بدوبدو می‌کنه و همه‌ش میگه «حااانی». -زندگی همین شکلیه-

رفتم پست‌های قبلیم‌ رو خوندم و واقعا این گذر عمر برام جالب بود!

ببخشید… ‌ سلام غریبه‌های عزیز توی مهمونی! 🤞🏻