از در کناری بیمارستان که بیرون آمدم، در محوطهش، یک بوته(؟) بزرگ گل یاس کنار دیوار سر به فلک کشیده بود. ایستادم. چشمم را بستم سرم را فرو بردم درون گلها و بوییدم. چند نفس عمیق. صدای پای شخصی را شنیدم که او هم ایستاد، چیزی گفت در ستایش گلهای یاس. او هم بویید. با هم مسیر کوتاهی همقدم شدیم.
over 2 years ago