یکی از خاطراتی که هیچوقت یادم نمیره:
کلاس دوم ابتدایی بودم. یه پفیوزی اومده بود برامون در مورد عاشورا سخنرانی کنه.
اولش با این شروع کرد که همهی دخترا باباییان و باباها دخترای کوچیک رو یه جور دیگه دوست دارن و...
بعد گفت حالا تصور کنید سر بریدهی پدرتون رو بذارن جلوتون!
یادمه تا چند شب کابوس میدیدم.🤦🏻♀️
add a skeleton here at some point
3 days ago